معنی کوهی در دورود

حل جدول

کوهی در دورود

باباهور


دورود

یکی از شهرهای استان لرستان و مرکز شهرستان دورود است. جمعیت این شهر در سرشماری سال ۱۳۹۰ برابر با ۱۹۸٬۷۸۰ نفر گزارش شده است. دورود در دامنه رشته کوه زاگرس و در نزدیکی اشترانکوه قرار گرفته است. دو سر شاخه رود دز یکی از شمال و یکی از شرق در دورود به هم می‌پیوندند و با نام رودخانه سزار سرچشمه اصلی رود دز می‌شوند.
دورود راه آهن، کارخانجات متعدد از جمله صنایع دفاع و کارخانه سیمان و سنگبری‌های فراوان را دارا می‌باشد. از این شهر همچنین از منابع سنگ زیادی برخوردار است که کارخانه‌های سنگبری زیادی نیز در دورود وجود دارد که به استان‌های همسایه و نقاط مختلف کشور صادر می‌شوند.
عبور راه آهن سراسری و همچنین بزرگراه‌های شامل جنوب و شرق به غرب از این شهر، دورود را در زمره شهرهای با حمل و نقل مناسب قرار داده‌است. از گذشته تاریخی دورود همین بس که در پیرامون و حتی درون شهر کنونی تپه‌های باستانی فراوانی از دوره‌های سنگ و آهن و در شمال این شهرستان و در دشت سیلاخور تپه‌های باستانی فراوانی دیده می‌شود و آثار فراوانی نیز کشف شده است.
نام دورود در گذشته بحرین بوده ‌است. فاصله دورود تا تهران ۴۰۰ کیلومتر، ازنا ۳۵ کیلومتر، الیگودرز ۴۵ کیلومتر، بروجرد ۵۶ کیلومتر، خرم‌آباد ۸۶ کیلومتر، اراک ۱۱۷ کیلومتر است.

لغت نامه دهخدا

دورود

دورود. [دُ] (اِخ) قصبه ٔ مرکز بخش دورود ازشهرستان بروجرد کنار راه آهن طهران به اهواز. موقعیت: کوهستانی سردسیر دارای 6500 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول عمده ٔ آنجا غلات و پنبه و تریاک و حبوب. ادارات دولتی بخش دورود عبارت است از بخشداری، شهرداری، شهربانی، پست و تلگراف، دارائی، غله، آمار، بهداری، کشاورزی و ایستگاه. سه دبستان و در حدود 200 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

دورود. [دُ] (اِخ) نام یکی از بخشهای شهرستان بروجرد است. این بخش محدود است از شمال به بخش سربند اراک و بخش مرکزی بروجرد از جنوب به دهستان زلقی - از خاور به بخش الیگودرز- از باختر به شهرستان خرم آباد. موقعیت طبیعی بخش: کوهستانی و هوای آن سردسیر و سالم است. آب قراء بخش از چشمه ها و قنوات تأمین می شود. محصول عمده ٔ آن غلات، پنبه، تریاک، چغندر قند و حبوبات است. این بخش از سه دهستان به نام کاغذ. ژان. حشمت آباد تشکیل شده. آبادی آن 76 و جمعیت بخش در حدود 24600 نفر است. مرکز بخش قصبه ٔ دوروداست. ایستگاه دورود یکی از ایستگاههای مهم بین اراک و اهواز میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

دورود. [دُ] (اِخ) دهی از دهستان اورامان بخش زراب شهرستان سنندج. در 9 هزارگزی شمال باختر زراب و هزارگزی باختر راه اتومبیل رو مریوان به زراب، 290 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه ٔ زراب است. در کوه غربی این ده غاری به نام غار ابدالان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


کوهی

کوهی. (ص نسبی) منسوب به کوه. (ناظم الاطباء). منسوب به کوه. جبلی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). مقابل دشتی: بادام کوهی. بزکوهی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
برادرکه بُد مر تو را سی وهشت
پلنگان کوهی و شیران دشت.
فردوسی.
ز برگ گیاهان کوهی خورَد
چو ما را به مردم همی نشمرد.
فردوسی.
گر شیرخواره لاله ٔ سرخ است پس چرا
چون شیرخواره بلبل کوهی زند صفیر.
منوچهری.
و به نوبنجان نخجیر کوهی باشد بیش از اندازه. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 147). || مردمی را نیز گویند که در کوهستان می باشند. (برهان) (آنندراج). مردم کوهستانی. (ناظم الاطباء). مردمی که در کوهستان زندگی کنند. (فرهنگ فارسی معین): کوفج مردمانیند بر کوه کوفج و کوهیانند و ایشان هفت گروهند. (حدود العالم). و هم در این سال اسفهسالار محمدبن دشمن زار را علاءالدوله لقب نهادند پسر کاکو ابوالعباس دشمن زار خال سیده و ایشان کوهی بودند. (مجمل التواریخ و القصص ص 402). || (اِ) آلوی کوهی را گویند، و به عربی زعرورخوانند. (برهان) (آنندراج). زعرور و کوهیج. (ناظم الاطباء). این درخت را که زالزالک هم می نامند در جنوب خراسان هنوز هم به صورت گُهِج تلفظ می کنند. و رجوع به کوهیج شود. || قوهی، و آن نام پارچه و جامه ای است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


میش کوهی

میش کوهی. [ش ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) غُرم. (لغت فرس اسدی) (یادداشت مؤلف): گوشت بز کوهی و میش کوهی بدو [به گوشت گاو کوهی] نزدیک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).


بابای کوهی

بابای کوهی. [ی ِ] (اِخ) رجوع به باباکوهی شود:
ندانی که بابای کوهی چه گفت
بمردی که ناموس را شب نخفت.
سعدی (بوستان).


خر کوهی

خر کوهی. [خ َ رِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نوعی از چارپایان کوهی است چون «آهو» و بزکوهی و «کل » که شکار کرده میشود. عیر. (دهار): و ایشان را جلبه بود چونانک خران کوهی. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 781). از میان مکه و مدینه می رفتند خر کوهی پیش آمد. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 221). و اگر گاو کوهی یا خرکوهی بصید بگیرد... (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 223).


کوهی شیرازی

کوهی شیرازی. [ی ِ شی] (اِخ) رجوع به باباکوهی شود.

گویش مازندرانی

کوهی میچکا

گنجشک کوهی

فرهنگ فارسی هوشیار

در کوهی

مهایک کوهی


کوهی

مقابل دشتی، جبلی، منسوب به کوه


فلفل کوهی

پلپل کوهی پنجنگشت


بلوط کوهی

کو مازو از درختان (گویش گیلکی) بلوت کوهی

معادل ابجد

کوهی در دورود

465

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری